آنچه ذیلا تقدیم تان میگردد خاطره اول برادر آزاده محمد خانی احمد آبادی از کارمندان و بسیجیان گمرک بندر امام خمینی است. ایشان این خاطره طنز را به نمایشگاه دفاع مقدس بسیج گمرک بندر امام خمینی اهدا نموده اند:
پس از حدود یک ماه اسارت قرار بود صلیب سرخ برای تشکیل پرونده اسراء بیاد اردوگاه و چون باعث میشد اسم و مشخصات بچه ها ثبت بشه و حداقل یک جایی اثری باشه هیاهویی درگرفته و از طرفی دژبانهای عراقی اسرای مترجم را که به زبان انگلیسی تسلط داشته را می بردندو تأکید می کردند که با صلیب چگونه برخورد و صحبت کنند که برای آنها تبعاتی نداشته باشد، یک ترفند از نوع دلداری به مترجم و قانع کردن او که شرایط اینجوریه و عراقیها گناهی ندارند .
آسایشگاه 10 به همین منظور محل ثبت نام شده و یک میز و صندلی برای نماینده صلیب آورده بودند.درجه دار عراقی به نام راشد که از خباثت، تنفر و خشونت ذاتی طی چند سال فقط چند کلام فارسی یاد گرفته و بچه ها لقب شمر به او داده بودندبا قدی بلند و سبیل آویخته که از آن خون می چکید، چشمانی سرخ شده از عصبانیت و خشم دائمی کنار میز و صندلی ایستاده، ارشد را حاضر کرده بود، وقتی میخواست برود جهت سفارش میز و صندلی با صدای محکم خطاب به ارشد گفت: < ولک ارشد!! حواسش باشه صندلی!! > بچه ها اول با تعجب فقط نگاه کرده و سپس هر یک به گوشه ای رفت و از خنده روده بر شدند، هنوز این جمله تکه کلام برخی آزاده هاست. ولک ارشد!!حواسش باشه صندلی!!.
خاطره دوم (مرگ بر رجوی آزادگان در اردوگاه)
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: رزمندگان، بسیجیان و کارکنان گمرک، گمرک بندر امام خمینی، خاطرات کارکنان گمرک، برادر آزاده محمد خانی، خاطرات، خاطرات جبهه، طنز، طنز جبهه، ،